اگرچه نطق در هر نکته صد تنگ شکر دارد


ولی شهد خموشی در نظر شان دگر دارد

زطوق بندگی راه نفس شد تنگ بر قمری


همان سرو از رعونت دست تمکین بر کمر دارد

مصور را کند بی دست و پا حسنی که شوخ افتد


نشد نقشی درست از روی او آیینه بردارد

زبی برگی نکردم روی خود را تلخ، تا دیدم


که بیش از فلس زیر پوست ماهی نیشتر دارد

میسر نیست دنیا دار را تحصیل آگاهی


نی از سیر مقامات است غافل تا شکر دارد

فزود از خط مشکین آب و رنگ لعل سیرابش


که زیر سبزه این آب روان حسن دگر دارد

نشست از خاطرم گرد غمی بخت سیه صائب


چه حرف است این که ابر تیره باران بیشتر دارد؟